آمحمد آپو

دکتر میرزا محمد کاظمینی

سال 1389 بر ملت ایران مبارک باد امیدوارم سال جدید برای اسلام و تشیع و مردم دین مدار ، غیور و فهیم ایران سالی پربار از لحاظ فرهنگی ، علمی، اجتماعی و اقتصادی باشد. چون در حال تدوین ویرایش سوم کتاب تندیس پارسایی هستم لذا اولین یادداشت امسال را به بیان نقل قول یکی از معتمدین محلی یزد، آقای احمد علی مهدی نژاد که اخیرا برایم فرستاده است می پردازم.

شخصی بود معروف به محمد آپو، مرد بسیار خوب و دینداری که در جایی مشغول به کار نبود . افرادی که می خواستند کاری را انجام بدهند واز عاقبتش بی خبر بودند ، نزدش می رفتند و نیت می کردند تا او برایشان خواب ببیند و روز بعد عاقبت کاری که می خواستند انجام بدهند به آنها بگوید.

یک بار به آقای حاج قاسم قاسمی گفته بود من هر چه دارم از برکت نخل حسینیه بزرگ روستای زارچ است.

آقای قاسمی که داماد عمه اینجانب است ماجرایی را در رابطه با محمد آپو و مرحوم حاجی شیخ نقل کرده بود که مایه تعجب شد. یک روز مرحوم محمد آپو را در سال های آخر عمرش ـ در خانه آقای قاسمی دیدم ، به یاد آن ماجرا افتادم و با اصرار فراوان من و آقای قاسمی، ماجرا را چنین نقل کرد:

همسرم بیماری سختی گرفت و زمین گیر شد . در حالیکه کارگر روز مزد بودم و دست به دهن ، هر چی داشتم فروختم خرجش کردم اما خوب نشد . حسابی درمانده شدم . هیچ کس هم احوالی از ما نپرسید و کمکی نکرد . بیماری همسرم شدت یافت به طوری که کنگ شد کارد به استخوانم رسیده بود ، با خودم گفتم امروز می برمش شهر و جایی می گذارمش و می روم . هر کس هم از او احوالی پرسید می گویم بردمش مریضخانه، بعد از مدتی هم می گویم مرده است . ناگهان به یادم آمد که امروز جمعه است و نوبت روستای زارچ است که حاجی شیخ در آنجا نماز بخوانند.(حاجی شیخ هر جمعه در یکی از دهات نماز جمعه می خوانند.)

با خود گفتم امروز می روم پشت سر آشیخ غلامرضا نماز می خوانم و فردا صبح می برمش شهر.او را حمام بردم و بعد نیم چاشت رفتم کنار باغ گبر و منتظر شدم تا حاجی شیخ بیاید.

تنهایی دلم شکست و به حال خودم و همسرم گریه کردم. ناگهان دیدم حاج شیخ سوار بر الاغ هستند و به طرف ده می آیند .به استقبال ایشان رفتم تا سلام کردم حاجی شیخ گفتند :«آمحمد آدم که شریک زندگی اش را سر راه نمی گذارد!» اصلا متوجه نبودم که حاج شیخ از کجا قصد مرافهمیدند. شروع کردم به گریه کردن و گفتم: حاجی شیخ دیگر طاقتم تمام شده و کارد به استخوانم رسیده . شما بگویید چکار کنم: حاجی شیخ دست به جیب قبایشان بردند و یک کیسه پول بیرون آوردند و گفتند:«آمحمد این پول را بگیر و خرج زنت کن، انشاءا... خوب می شود . بعد هم خدا کریم است .»

محمد آپو گریه افتاد و گفت : به ارواح خاک مطهر خودش (حاج شیخ) به برکت آن پول همسرم خوب و خوب شد . تقریبا دو ماه از آن ماجرا گذشت و دوباره نوبت زارچ بود که حاجی شیخ در آنجا نماز جمعه بخوانند. هنوز چهار ریال از آن پول مانده بود . اما بیکار و بدون در آمد بودم . با خودم گفتم امروز که می روم استقبال حاج سیخ ، نمی گویم همسرم خوب خوب شده است تا مبلغی از ایشان بگیرم . وقتی حاح شیخ از همسرم احوال پرسید گفتم بهتر شده . به خدای احد و واحد ، آشیخ غلامرضا فرمودند: « زنت خوب خوب شده آمحمد! 4 ریال دیگر هم از آن پول داری ، خرج کن و بعد هم برو دنبال کار!!»

همچنین محمد آپو تعریف می کرد که در اشکذر علی اکبر نامی بود که گاوی داشت و با فروش شیر و ماست آن امرار معاش می کرد . فردی در اشکذر می میرد ، از قضا مرده شور آنجا هم دوماه زودتر مرده بوده است. بنابراین کسی نبوده که او را بشوید و غسل دهد . علی اکبر آستین بالا می زند و آن میت را شسته ، غسل می دهد و کفن می کند و به خاک می سپارد .

از آن روز دیگر کسی از علی اکبر شیرو ماست نمی خرد و از اینکه علی اکبر مرده شسته است ، دلزده شده بودند.

خلاصه علی اکبر دلشکسته می شود و یکی از جمعه ها که حاجی شیخ برای اقامه نماز جمعه به اشکذر می آیند ، ماجرا را به حاجی شیخ می گوید . حاجی شیخ می گویند:« خدا همه را هدایت کند و از علی اکبر خداحافظی می کنند و می روند تا برای نماز آماده شوند.حاج شیخ تازه خطبه اول نماز جمعه را شروع کرده بودندکه علی اکبر وارد مسجد می شود . مرحوم حاج شیخ خطبه را قطع می کنند و با آغوش باز به استقبال علی اکبر می روند و او را در آغوش گرفته و سه مرتبه می گویند .علی اکبر! ترا به صاحب این مسجد ، جلو این مرم به من قول بده که روز قیامت مرا شفاعت کنی!» علی اکبر به گریه می افتد و می گوید: حاجی آقا من قابل نیستم حاجی شیخ به منبر می روند و می گویند : شستن مرده واجب کفایی است، هیچ یک از شما حاضر نشد واجب خدا را انجام دهد.یکی هم که امر خدای تعالی را انجام داد ، دیگر شیر و ماست از او نخریدید! خدا لعنت کند شیطان همه را.» سپس نگاه می کنند به علی اکبر و می گویند : «علی اکبر! امروز می آیم خانه شما که شیر و ماست شما را بخورم .( لازم به یادآوری است که حاج شیخ غلامرضا برای پرهیز از خوردن حرام همه جا و خانه همه کس چیزی نمی خوردند.)

مردم نیز به تبعیت از روحانی پرهیزگار و بزرگوار خودشان ، حتی ماست های مانده شده علی اکبر را می خرند .

درود بر چنین روحانیانی که با عمل و گفتار خود مردم را هدایت می کردند.

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا